پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

تئاتر در فرهنگسرای نیاوران

سلام . 40 ماهت بود که دوباره به تئاتر بردمت .این تئاتر رفتن...این چشم در چشمِ بازیگر شدن.این فهمِ سکوت.این دقت.این بازتاب.این تکرار.همان چیزهایی ست که می خواستم. و تو خوب همراهی میکنی آرامی و در درونت غوغا .خنده هایت از ته دل.و این بار لحضاتی رو صحنه نیز رفتی و شوقت چند برابر شد من خودم از لابلای ان جمعیت شوقت را میبینم دوستی نوشته بود که بچه‌های ما یک روز از ما جدا می‌شوند و می‌روند دنبال زندگی‌شان. آن روز به جز خوراکی‌هایی که توی کیف‌شان گذاشته‌ایم، توشه‌هایی هم در دل‌شان جاسازی کرده‌ایم. وقتی من بچه‌ام را با مهارت خوبی در زبان به مدرسه می‌فرستم، احتمالا او در اولی...
24 آذر 1393

40 ماهه من

پارسا جان اکنون 40 ماهه ای.40 ماه از بودن ما با تو میگذرد .40 ماه است رنج و نبرد و صبوری را تجربه میکنی.40 ماه است که دل ما با توست و کی اینقدر بزرگ شدی  که من نفهمیدم؟ وقتی زمینی شدی 51 سانتی بودی...حالا دقیقا دو برابر شدی... و من بی تابِ این گذرِ بی امان و دل بی حساب مادرانه ام . حالا تو یک متری شدی!..پسرک نیم وجبیِ دیروزم؛ امروز یک وجبی شده..الحمدلله. پارسا جان سرت را انقدر بالا بگیر که بتوانم چشمهایت را خوب ببینم.این منبعِ انرژیِ الهی را که به انتظار نشسته ام با شوقی لاوصف روزی را که من سر بالا بگیرم برای دیدنت. سجده ی شکرم در برابرِ این بالندگی جز تشکری ساده نیست...خدایا از ما بپذیر و برما این پسرک را ببخش.شکرالله...
24 آذر 1393

اندر احوالات پارسا درروزهای گذشته2

سلام .من مادر پارسا هستم یک پارسای بی ریا که دوست دارم قد بکشد و روز به روز بالنده شود.سایه بی ریایش  در این تصویر مرا به روزهایی می کشاند که قدم کوتاهتر شده و پارسا قد کشیده و جوان   دیگر الان قدش به تمام دستگیره های در می رسد د راتاقش از استیکرها پر شده تا میخواهیم عزم بیرون کنیم کیف پولش را در دست گرفته و مرد خانه می شود بقیه د رادامه مطلب پازل برایش میگیریم و الان به تمامی ابعادش پازل را جور میکند دیگر خودش کتاب انتخاب میکند و گاهی خودش میخواند و گاهی ما دهانمان کف میکند بابا علی که اینجا امده بود تا کاتر پیلار و جعبه ابزار از ش نگرفت نگذاشت تا راهی جاده شود ...
24 آذر 1393

اندر احولات پارسا در روزهای گذشته1

سلام دیگه خیلی وقت از آخرین اپ وبلاگ گذشته .ما به یاد اینجا بودیم اما وقت اجازه نمیده.ما اواخرمهرماه دوباره به سرزمین مادری رفتیم تا مامان طاهره را جراحی رو پشت سر بگذازه و تو ساعاتی که مادرمون نبود از خجالت خاله ها و خاله زاده ها در اومدیم عکساش تو موبایل و تبلت بهارخانوم و غزال خانوم مونده که اگه فرصت شد میگذاریم اونها رو.اما عاشورای تاسوعای امسال به سرزمین پدری رفتیم و همبازیهایمان هم انجا د رجوا رما بودند و خلاصه کلی خوش گذراندیم(ایت تصویر روز عاشورا هست ) این هم خوش گذرانی با ماهیگری و دوستانمان و البته پدر جانمان به روایت تصویر د رادامه مطلب جریان ماهگیری ما و همسفرهایمان را به روایت تصویر ببینید   ...
24 آذر 1393
1